اول بگذار گریه هایم را بکنم، بعد از “ام البنین” بنویسم. تمام صورتم شده نقطه چین. یادش به خیر! وقتی مادرم “سفره ام البنین” می انداخت. اول بار که از مادر، نان و خرما گرفتم و پرسیدم؛ “ام البنین کیست؟”، گفت: “مادر عباس”. آری! تو مادر عباس هستی. تو به عباس یاد داده بودی که به حسین، برادر نگوید. بگوید مولا. می شناسم تو را با صدای گریه هایت. می شناسم تو را با ? شهید به نامهای حسین و حسین و حسین و حسین. می شناسم تو را که به عباس می گفتی؛ غلام حسین. می شناسم تو را که به حسین می گفتی؛ “پدر عباس هم علی است، اما من کنیز مادر تو هستم. حسین جان! از عباس نخواه که برادر صدایت کند. عباس غلام توست… زینب جان! از عباس نخواه که تو را خواهر صدا کند. عباس غلام توست… علی جان! من ? پسرم را غلام بچه های فاطمه بار آورده ام”. مادرم ام البنین! شیعه، کنیز ادب توست سرتاسر. ما آب می نوشیم، می گوییم “سلام بر حسین”. وقتی تشنه لبیم، می گوییم “سلام بر عباس”… اما وقتی می خواهیم به “فاطمه” سلام کنیم، اول زیارتنامه تو را می خوانیم. فاطمه، مدینه است و باب این شهر، تویی، که “بقیع” با قبر تو شروع می شود… و “فاطمیه” با تو تمام می شود. تاسوعا چقدر به عاشورا نزدیک است؛ تو همین قدر به فاطمه نزدیکی. حرم عباس چقدر به حرم حسین نزدیک است؛ مزار تو همین قدر با مزار زهرا فاصله دارد… نه! نمی توانم مادر صدایت نکنم؛ عباس هم عاقبت به حسین گفت برادر. یک نظر به خصوص اگر دم آخر باشد، اشکالی ندارد. پسرت عباس، “قطیع الیمین” شد اما هرگز به حسین، “آستین خالی” نشان نداد. به آب رسید، یا آب به او رسید، اما هرگز لب به آب نزد. تشنه بود، اما تشنه حسین. اینها را تو به عباس یاد داده بودی. تو به عباس یاد داده بودی که پاره کند امان نامه دشمن را. تو به عباس یاد داده بودی که… که “کربلا! جان من و جان حسین”. مادرم ام البنین! گریه های تو در مدینه، حتی اشک دشمن را هم درآورد، از بس که جانسوز بود، اما گریه های تو در مدینه، “روز” بود و فاطمه یا باید روز گریه می کرد یا شب… و هر چقدر اشک می ریخت، دل هیچ دشمنی به رحم نیامد، از بس که مظلوم بود. مادرم ام البنین! تو در مدینه بیت الاحزان داشتی، اما برای فاطمه، تمام مدینه، بیت الاحزان بود… ? باری که آمدم بقیع، از کسی نپرسیدم قبر تو کجاست، فقط دنبال مزاری گشتم که بیشتر از همه رویش گندم پاشیده بودند. خب، تو باب الحوائجی. گفتم که… تو باب الفاطمه ای. مادرم ام البنین! میلاد فاطمه بر تو مبارک باد… راستی! شنیده ام امام زمان خیلی روضه عباس را دوست دارد. می شود به “آقا” بگویی، زودتر بیاید؛ تو که باب الحوائجی؟… ما که تا ظهور “آقا”، این یکی “آقا”ی مان را به دستان عباس تو سپرده ایم. چه قشنگ می شود وقتی که تو بگویی؛ “ابالفضل علمدار، خامنه ای نگهدار”. خامنه ای از سلاله زهراست. فرزند علی است. ما نیز به خامنه ای، فقط “مولا” می گوییم. ما هم غلام قمریم. ما هم امان نامه دشمن را پاره می کنیم. ما هم تا آخرین نفس از مولای خود حمایت می کنیم. ما وقتی به تو می گوییم “مادر”، یعنی دوست داریم تو معلم ما باشی در کلاس معرفت. مادرم ام البنین! روزت مبارک… دعا کن برای ما. تو پیش خدا آبرو داری، تو پیش زهرا مقام داری… دعا کن برای ما. تو خود سراپا “فاطمه” ای، دعا کن برای ما.
جاذبه خاک به ماندن میخواند،و آن عهد باطنی،به رفتن... .
عقل،به ماندن میخواند،و عشق به رفتن... .
و این هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان ،در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود.
«شهید سید مرتضی آوینی»